کرده ای با غم خود پشت مرا چون پل خم
کرده ای با غم خود پشت مرا چون پل خم
و به من لطف نمودی و عطا کردی غم
چشم من چشمه ی موج است وگرنه اطلس
برکه ای بود که با اشک فراقت شد یم
نوسان دلم از جنبش سرخ لب توست
می پرد کنتورم از برق نگاهت هر دم
گر چه خورشید مرا از دل صبحم بردی
سائل رند شب جمعه ی چشمان توام
نه فقط من به لبم داغ گناهت مانده
لب خسرو لب فرهاد لب مجنون هم
شهر آباد دلم هر چه مقاوم باشد
می شود بر اثر زلزله ی یادت بم
شعرم آشفته و گنگ است خودم می دانم
اسب وحشی غزل کرده ز مضمون تو رم
محمد عابدینی