چشمت وزید و از مژه هایت عبور کرد
چـشمت وزید و از مـژه هایت عبـور کرد
تیـغی به کـف گرفت و دلم را مـرور کرد
با هر چـراغِ زخـم که در جانِ من نشاند
غـمخـانه ی خـرابِ مرا غـرقِ نــور کرد!
محمد عابدینی
1388
چـشمت وزید و از مـژه هایت عبـور کرد
تیـغی به کـف گرفت و دلم را مـرور کرد
با هر چـراغِ زخـم که در جانِ من نشاند
غـمخـانه ی خـرابِ مرا غـرقِ نــور کرد!
محمد عابدینی
1388