داری طلوع می کنی از سمت مشرقم
داری طلوع می کنی از سمت مشرقم
از سمت عشق های فرا تر ز منطقم
سر می زنی تو از دل دریای عشق و خون
از عمق زخم های جگر سوز بیستون
می تابی از فراز غزل های داغ دار
بر پهنه ی معانی بی تاب و بی قرار
می آیی از مسیرِ گسل های درد خیز
دریاب حال و روزِ مرا ایها العزیز
از اشک چشم های به پیمانه دوخته
یک بیت می بریز در این طبع سوخته
در کوچه باغ مثنوی ام مصـرعی بکار
بر تشنه زار قافیه هایم نمی ببار
محمد عابدینی
1390/5/6