از اون لحظه ای که شکست بالمو
از اون لحظهای که شکست بالمو
نخواست حتّی جویا شه احوالمو
شاید مرغِ عشقِ قضا و قدر
یکم جا بجا نوک زده فالمو
محمّد عابدینی
از اون لحظهای که شکست بالمو
نخواست حتّی جویا شه احوالمو
شاید مرغِ عشقِ قضا و قدر
یکم جا بجا نوک زده فالمو
محمّد عابدینی
باید یکى بیاید از اعماقِ انتظار
باید به سر شود دگر این قرنِ بى قرار
باید بیاید آن که قرار است بسپرد
حلقومِ شومِ فتنه گران را به ذوالفقار
محمّد عابدینی
از عرشِ خدا صدای پا میآید
بیپردهتر از پیش خدا میآید
گر خوب به قلبِ من توجّه بکنی
از سینه صدای یا رضا میآید
محمّد عابدینی
از دستِ خودم شکسته شد بالِ خودم
عمریست شدم اسیرِ چنگالِ خودم
من گم شدهام، نیست کسی دنبالم
باید بروم خودم به دنبالِ خودم
محمّد عابدینی
آدمیزاد همین است، دلش میلرزد
چشم میبیند و میخواهد و پا میلغزد
به کجا میرسد این قصّه؟ بماند، امّا
آخرش هر چه که باشد -به خدا- میارزد
محمّد عابدینی