سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وحدت تقیه نیست برادر تفکر است

وحدت تقیه نیست برادر تفکر است
اندیشه ای که در جریان تطور است

از شدت جهالت ارباب تفرقه
انگشت بر دهان جهان از تحیر است

خنجر کشیده اند به حلقوم اتحاد
این فکر نیست جلوه ای از یک تحجر است

گفتند اهل بیت حریم خداست دل
این خانه خداست که غرق تنفر است؟

با نام دین همیشه به دین ضربه می زنند
از دست این گروه دل مومنین پر است

با پوند انگلیس دم از شیعه می زنند
این نیست حرف شیعه که نوعی تمسخر است

دشمن دلش نسوخته هرگز به حال دین
حالا اگر که سوخته جای تدبر است

حالا که امر کرده به وحدت ولی امر
تنها دلیل فتنه گری ها تکبر است

در خانه هست یک کس و یک حرف هم بس است
این بار آخر است که کارم تذکر است

محمد عابدینی


مملکت وقتی بیفتد دست بی فرهنگ ها

مملکت وقتی بیفتد دست بی فرهنگ ها
دور خواهد شد سیاست از شرف فرسنگ ها

در سخن نام ولایت در عمل اما چه سود؟
حرمت آئینه را دادند دست سنگ ها

یک نفر وقتی که امیدش به لطف دشمن است
می شود نامید او را پادشاه ننگ ها

کاش می فهمید شیخ ساده خوشبین ما
نیست هرگز ساده لوحی پاسخ نیرنگ ها

مدعی لاف حقوقی می زند اما خودش
تا قیامت هست مدیون همین سرهنگ ها

محمد عابدینی
تیر 1396


در کوچه های خلوت فتنه در ازدحام خدعه و تزویر

در کوچه های خلوت فتنه، در ازدحام خدعه و تزویر
طرح نبردی نرم می ریزند، جنگی بدون نیزه و شمشیر

بر طبل های پاره می کوبند، این پیرمردان پر از نخوت
با طعم تلخ پسته های سبز، با ادعای چاره و تدبیر

بر اسب های خسته می تازند، با نامه های شوم و بی تشخیص
با مصلحت های پر از نیرنگ، با خواب های کور و بی تعبیر

فرزندسالارند و می دانند، خود را پدرسالار این مردم
باید کسی بیدارشان سازد، از خواب با پژواک یک تکبیر

نه... خواب نه... این مرگ تدریجی است، روح خدا از یادشان رفته است
وقتی کسی این گونه می میرد، حتی مسیحا هست بی تاثیر

یک دست در دست بلوک غرب، با تحفه های سازش و تعلیق
دست دگر دست ملوک شرق، با آن شکم های بزرگ و سیر

این ها ولی هر قدر کم هوش اند، یک چیز باید یادشان باشد
راهی که معمارش خمینی هست، همواره خواهد ماند بی تغییر

حالا تو هی بنشین و با لبخند، از خاطرات مبهمت بنویس
خط خمینی کج نخواهد شد، با مکر و کذب و حیله و تزویر

ما با ولایت زنده ایم ای شیخ، ما پای عشق خویش می مانیم
این پنبه را از گوش خود بردار، قبل از زمانی که شود بس دیر

وقتی که رو در روی مولایی، دیگر چه فرقی می کند دینت؟!
با کار تو جنگ جمل... صفین...، حتی ندارد نهروان توفیر

کافیست رهبر تر کند لب را، تا کاخ سبز فتنه هایت را
ویران کند یک روز حزب الله، بی مکث... بی تردید... بی تاخیر!

محمد عابدینی