سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وقتی میان عقل و دلم جنگ می شود

وقتی میان عقل و دلم جنگ می شود
یعنی کسی برای تو دلتنگ می شود

هر شب میان خاطره هایت قرار ماست
با منشی ات همیشه هماهنگ می شود

از عشق تو غزل به غزل آه می کشم
اما دلت قدم به قدم سنگ می شود

راهی نبود بین من و تو قدیم ها
این روز ها ولی دو سه فرسنگ می شود

صد بار قصد ترک تو کردم دوباره باز
کارم به چشم و زلف و لبت لنگ می شود

وقتی که عطر ناب تو می آید از غزل
بین ردیف و قافیه ها جنگ می شود

آن قدر مسکر است هوایت که هر کسی
یک بیت از تو می شنود منگ می شود

در آسمان عشق تو رنگین کمان شعر
هر مصرعش مسافر یک رنگ می شود

هر کس که عاشق تو نشد خونبهای عشق
چون لکه ای بـه دامنش از ننگ می شود

محمد عابدینی

وقتی قرار نیست تو باشی قرار نیست

وقتی قرار نیست تو باشی قرار نیست
از دستِ خاطراتِ تو راهِ فرار نیست

خواب از سرم پریده... دلم در هوای توست
در وسعِ من تحمّلِ این انتظار نیست

لبریز از غروری و از بس که سرکشی
بر اسبِ قصّه های تو مردی سوار نیست

تقویمِ زخم های منی... زخم پشتِ زخم
در بینِ فصل های تو دیگر بهار نیست

آورد بر سرِ دلِ من هر چه داشت را
چیزی میان چنته ی این روزگار نیست

این بار هم شکست دلم زیرِ پای تو
بشکن... ولی شکستنِ دل افتخار نیست

گفتم قرار بود تو باشی قرارِ من
گفتی قرار بوده و حالا قرار نیست

محمد عابدینی


وقتی غزل نوشته که مدهوشمان کند

وقتی غزل نوشته که مدهوشمان کند
یعنی قرار نیست فراموشمان کند

ما شعله های سرکش غم بوده ایم و او
بحر طویل گفته که خاموشمان کند

با حرف های مثنوی عارفانه اش
یک قطعه هم سروده که در گوشمان کند

چیزی نمانده است زمستان عشق او
با بیت های برف غزلپوشمان کند

اول قرار بوده که هشیارمان کند
حالا غزل نوشته که مدهوشمان کند

محمد عابدینی

وقتی تمام قافیه هایم را از خوشه های موی تو می چینم

وقتی تمام قافیه هایم را از خوشه های موی تو می چینم
در سرخی سبوی غزل هایم تصویری از خیال تو می بینم

وقتی که در مزارع گیسویت هر روز بذر معجزه می کاری
شاید شبی محال تو ممکن شد شاید شبی کنار تو بنشینم

عمری است در دو راهی تردیدم در کارزار منطق و احساسم
با این که دل به مهر تو می بندم اما به وعده های تو بدبینم

در مسجد ضرار دو ابرویت بر دین خلق فاتحه می خوانی
چیزی نمانده جز نفحات کفر با شبهه های چشم تو در دینم

حالا که در شلوغی این دنیا دستم نمی رسد به تو خوبی کن
امشب بیا و ماه دل من باش در خواب های روشن و شیرینم

محمد عابدینی

وحدت تقیه نیست برادر تفکر است

وحدت تقیه نیست برادر تفکر است
اندیشه ای که در جریان تطور است

از شدت جهالت ارباب تفرقه
انگشت بر دهان جهان از تحیر است

خنجر کشیده اند به حلقوم اتحاد
این فکر نیست جلوه ای از یک تحجر است

گفتند اهل بیت حریم خداست دل
این خانه خداست که غرق تنفر است؟

با نام دین همیشه به دین ضربه می زنند
از دست این گروه دل مومنین پر است

با پوند انگلیس دم از شیعه می زنند
این نیست حرف شیعه که نوعی تمسخر است

دشمن دلش نسوخته هرگز به حال دین
حالا اگر که سوخته جای تدبر است

حالا که امر کرده به وحدت ولی امر
تنها دلیل فتنه گری ها تکبر است

در خانه هست یک کس و یک حرف هم بس است
این بار آخر است که کارم تذکر است

محمد عابدینی