سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من یک جوان از دودمان حیدرم بانو

من یک جوان از دودمانِ حیدرم بانو
خالیست دستانم ولی یک لشگرم بانو

حالا که پرچم را به دستِ نسلِ من دادی
تا آخرِ خط این علَم را میبرم بانو

هر روز با شوقِ طوافِ گنبدت آرام
از بامِ صحنت چون کبوتر میپرم بانو

شوقِ شهادت در نگاهم میخورد پیوند
با اشکِ فرزندان و بغضِ همسرم بانو

دارد صدای تیر و ترکش می رسد از شام
این تیر و ترکش را به جانم میخرم بانو

تا جان به تن دارم نخواهم داد بی تردید
رخصت که خط افتد به دیوارِ حرم بانو

یک شب چراغان می کنم صحنِ حریمت را
با چلچراغِ زخم های پیکرم بانو

محمد عابدینی


عاقبت یک روز می آید ز راه

عاقبت یک روز می آید ز راه
مرد رویای خدا روحی فداه

می‌زند بر کوچه‌ها رنگ بهار
می‌کشد در آسمان شهر ماه

می‌رود سمت گلستان بقیع
گوشه‌ای را می‌کند با غم نگاه

بغض دارد در گلویش یک جهان
می‌کشد اندازه ی ده قرن آه

روبروی دشمنان می‌ایستد
پشت او سید علی با یک سپاه

می‌دهد رونق به بازار خدا
خط بطلان می‌کشد روی گناه

ماه چشمانش که تابان می‌شود
روزگار کفر می‌گردد سیاه

محمد عابدینی


سنگین تر از مصیبت تو درد و داغ نیست

سنگین تر از مصیبت تو درد و داغ نیست
وقتی که روی قبر تو حتی چراغ نیست

مست اند از سبوی کلامت زراره ها
سروی به امتداد تو در طول باغ نیست

پر می کشد کبوتر احساس من ولی
جز بر فراز گنبد تو اشتیاق نیست

حل می شود شبانه معمای بغض ها
راهی برای رد شدن از این فراق نیست

در بارگاه خاکی تو غربتی است که
حتی میان سوریه، حتی عراق نیست

مثل علی مسافر این کوچه ها شدی
این مثل مرتضی شدنت اتفاق نیست

محمد عابدینی

زخمی عمیق داغ تو بر دل نشانده است

زخمی عمیق داغ تو بر دل نشانده است
عشق تو کار را به کجاها کشانده است؟

جوری دلم گرفته که انگار محتشم
بالای منبر غزلم روضه خوانده است

حسّی غریب، خواهشی از جنسِ آسمان
از بامِ شعر، مرغِ دلم را پرانده است

در حسرتِ عزای تو تقویمِ قلبِ من
ذی‌القعده را به ماهِ محرّم رسانده است

دارد به گوش می‌رسد از دور نوحه‌ای...
تا ماهِ ماتمِ تو چهل روز مانده است

محمّد‌عابدینی
31تیر98