باید یکى بیاید از اعماق انتظار
باید یکى بیاید از اعماقِ انتظار
باید به سر شود دگر این قرنِ بى قرار
باید بیاید آن که قرار است بسپرد
حلقومِ شومِ فتنه گران را به ذوالفقار
محمّد عابدینی
باید یکى بیاید از اعماقِ انتظار
باید به سر شود دگر این قرنِ بى قرار
باید بیاید آن که قرار است بسپرد
حلقومِ شومِ فتنه گران را به ذوالفقار
محمّد عابدینی
از نیمهشب گذشته و در جستجوی تو
من را کشانده سمتِ حرم آرزوی تو
جایی میانِ مسجدِ اعظم نشستهام
مایل شدهست قبلهی قلبم به سوی تو
انسانِ سیبخورده چو مس میشود طلا
با کیمیای معنوی گفتگوی تو
فیضِ زلالِ فیضیّه، دارالشّفای عشق،
یک جرعه بود حوزهی قم از سبوی تو
میایستم به شوقِ تماشای گنبدت
هر روز صبح، کنجِ ارم، روبروی تو
زل میزنم به گنبد و پر میکشد غزل
طبعم پناه میبرد از من به کوی تو
لبخندِ مهربانِ تو بانو سرودنیست
پر کرده حجمِ شعرِ مرا عطر و بوی تو
محمّد عابدینی
از عرشِ خدا صدای پا میآید
بیپردهتر از پیش خدا میآید
گر خوب به قلبِ من توجّه بکنی
از سینه صدای یا رضا میآید
محمّد عابدینی