سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نه این که فکر کنی خسته ام فقط گاهی

نه این که فکر کنی خسته ام، فقط گاهی
به روی بامِ دلم لانه می کند آهی

دوباره روحِ تو را می دمم به پیکرِ شعر
چه واژه های بدیعی، چه شعرِ دلخواهی!

خدا کند بشود بینِ اشک ها پیدا
برای رد شدن از بغض ها گذرگاهی

و من که خسته ام از شعر های بی حاصل
از این بیانیه های شعاری و واهی

نشسته داغِ رسیدن به سینه ی جاده
و هل الیک سبیلٌ؟ نشان بده راهی

اسیر غربتِ تُنگم، خودت که می دانی
نمی رود هوسِ موج از دلِ ماهی

تو را من از تو طلب می کنم، تو می گویی:
همیشه قسمتِ تو نیست آن چه می خواهی!

محمد عابدینی

نشانه رفته غزل های من به سوی کسی

نشانه رفته غزل های من به سوی کسی
به خون کشانده دلم را خیال روی کسی

تمام قافیه ها را به خطّ نستعلیق
نوشته است خدا لابلای موی کسی

غزل بهانه ی خـوبی است تا قدم بزنم
میان قافیه هایش به جستجوی کسی

هزار ندبه ی مبهم، هزار جمعه ی سرد
تمام عمر نشستم در آرزوی کسی

کسی شبیه تو در آسمان رویا نیست
کسی چنان که تویی نیست روبروی کسی

تو عاشقانه ترین آیه های قرآنی
قسم نخورده خداوند چون تو روی کسی

پر از حرارت عشق است سینه ام، انگار
نشانده ام به لب خود لب سبوی کسی

دلم خوش است به پایانِ شاهنامه ی شب
همیشه می وزد از ماه عطر و بوی کسی

محمد عابدینی

می خواهم اگر اذن دهی یار تو باشم

"می خواهم اگر اذن دهی یار تو باشم"
تا صبح فرج عاشق بیدار تو باشم

باید نگذارم برسد خواب به چشمم
تا منتظر لحظه ی دیدار تو باشم

تخفیف بده غیبت خود را دو سه روزی
تا مشتری دائم بازار تو باشم

رخصت بده آقا بنویسم غزلت را
رخصت بده تا شاعر دربار تو باشم

رخصت بده تا همدم و همراز تو باشم
تا محرم دانستن اسرار تو باشم

تو محور عشقی و طبیعیست که یک عمر
چون دایره در حسرت پرگار تو باشم

تو منتظرم هستی و من منتظر تو
قسمت شده انگار که همکار تو باشم!

باید بروم تا ته خط ... آخر قصّه
بر دار شوم ... میثم تمّار تو باشم

باید بپرم ... بال و پرم ... بال و پرم کو؟
شاید بشود جعفر طیّار تو باشم

در این شب طولانی و ظلمانی فتنه
انگار قرار است که عمّار تو باشم

انگار قرار است شوم مجمع اضداد
هم مست تو هم شیعه ی هشیار تو باشم

ای کاش مرا هم بپذیری ... بپسندی
راهم بدهی در صف انصار تو باشم

من منتظر روز نبردم که به میدان
سرباز فداکار و وفادار تو باشم

من تشنه ام و منتظر لحظه ی موعود
مشکی بده تا مثل علمدار تو باشم

محمد عابدینی

عاقبت یک روز می آید ز راه

عاقبت یک روز می آید ز راه
مرد رویای خدا روحی فداه

می‌زند بر کوچه‌ها رنگ بهار
می‌کشد در آسمان شهر ماه

می‌رود سمت گلستان بقیع
گوشه‌ای را می‌کند با غم نگاه

بغض دارد در گلویش یک جهان
می‌کشد اندازه ی ده قرن آه

روبروی دشمنان می‌ایستد
پشت او سید علی با یک سپاه

می‌دهد رونق به بازار خدا
خط بطلان می‌کشد روی گناه

ماه چشمانش که تابان می‌شود
روزگار کفر می‌گردد سیاه

محمد عابدینی