سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رهاست در دل غم های کهکشانی من

رهاست در دل غم های کهکشانی من
غزال مست غزل های آسمانی من

به دردواره ی نمناک اشک ها پیوست
تن شکسته ی این بغض جاودانی من

به خون کشانده نفس های بیت های مرا
ردیف و قافیه ی طبع شوکرانی من

کبوترانه ترین داغ پر کشیدن را
به دل نشانده تمنای جمکرانی من

گناه شیعه تو را میزبان باران کرد
فدای بغض نهانت من و جوانی من

محمد عابدینی

داری طلوع می کنی از سمت مشرقم

داری طلوع می کنی از سمت مشرقم
از سمت عشق های فرا تر ز منطقم

سر می زنی تو از دل دریای عشق و خون
از عمق زخم های جگر سوز بیستون

می تابی از فراز غزل های داغ دار
بر پهنه ی معانی بی تاب و بی قرار

می آیی از مسیرِ گسل های درد خیز
دریاب حال و روزِ مرا ایها العزیز

از اشک چشم های به پیمانه دوخته
یک بیت می بریز در این طبع سوخته

در کوچه باغ مثنوی ام مصـرعی بکار
بر تشنه زار قافیه هایم نمی ببار

محمد عابدینی
1390/5/6


چقدر خسته ام انگار نیمه جان شده ام

چقدر خسته ام... انگار نیمه جان شده ام
اسیرِ غربتِ شب های اصفهان شده ام

میانِ دلهره های منار جنبان... من
چه بی مقدمه دلتنگِ جمکران شده ام

سی و سه مرتبه زاینده رود خواندم و باز
برای تشنگی شهر روضه خوان شده ام

به آسمان که نیفتاد راهِ من... امّا
به جاش زائرِ باغِ پرندگان شده ام

به لب حلاوتِ طعمِ گز است و من دلتنگ
برای حاج حسین و برادران شده ام

محمد عابدینی


جمعه ها فاصله ام با تو فقط یک قدم است

جمعه ها فـاصله ام با تو فـقط یک قدم است
نـبـض شـیــدایـی مـن در نـوسـانِ قلم است

غـــزلــم بــــیــت نـــدارد غــزلـــم آواره است
غـزلم نـقطـه ی گـنگی ز وجود و عـدم است

بــر لــبـم آمـــده جــانـم گــلِ نـرگـس بـرگـرد
شاید این نـوحـه ی جاویدِ لـسانِ عجم است

و اگــر جــانِ مـــرا خــواســتـه بــاشـیـد آقـــا
بـا زبـانِ خـودتـان پـاسـخ مـن صـد نعم است

دلِ احــساس مـرا عــطرِ حـضورت بـُرده ست
عـددِ عـاشـقـیــم بــیـشـتـر از هر رقم است

عـشـقـت از ابــرِ غـزل بـر سـرِ قـلـبـم بـاریـد
شـاهـراهِ سـفــرِ قـرمـزِ عـشقت رگـم است

چهارده قرن جـهان بی تو به خود می پـیچد
چهارده ساعت اگر مانده بیایی نه کم است

حـــالِ دلـــدادگــی ام رو بــه وخـــامــت دارد
قـرصِ خـورشـیـدِ جـمـالِ تـو دوای دلم است

هیـچکـس چون تو سزاوارِ غزل گفتن نیست
شاعرِ عشق تو هستم غزلت بر لـبم است

روی خورشید تو گر پشتِ زمان پنهان است
نـائـبـت خـامـنـه ای مـاهِ تـمـامِ شبم است

محمد عابدینی


با کوله بار ندبه و بر بغض ها سوار

با کوله بارِ ندبه و بر بغض ها سوار
می آید از مسیر، کسی مثلِ جویبار

با واژه های سردِ زمستانِ غیبتش
ده قرن عاشقانه سرودیم از بهار

ده قرن خشکسالی و ده قرن تشنگی
ده قرن استغاثه و ده قرن انتظار

چیزی نمانده در دلِ تقویم ها مگر
شب های سالخورده و یک صبحِ بی قرار

مولای جمکرانی من! مثلِ ابر ها
بر تشنه زارِ خسته این بیت ها ببار

محمد عابدینی