من بر کنار گشته ام از مسند حیات
من بر کنار گشته ام از مسند حیات
با چای تلخ و شایعه ی شاخه ی نبات
انگار پای ثانیه ها را شکسته اند
این آخرین پلان قصه ی عمر من است، کات!
محمد عابدینی
1388
من بر کنار گشته ام از مسند حیات
با چای تلخ و شایعه ی شاخه ی نبات
انگار پای ثانیه ها را شکسته اند
این آخرین پلان قصه ی عمر من است، کات!
محمد عابدینی
1388
ما در تمام عمر مجازات می شویم
قربانی عقاب و مکافات می شویم
ما را برای باختن از تو سرشته اند
هر لحظه ای که کیش دهی مات می شویم
محمد عابدینی
1388
لب تشنه ترین زائر دریای سرابم
دلداده و درمانده و در دام شرابم
شک نیست که تقصیر دو چشم شب او بود
این گونه که دیوانه و سرمست و خرابم
محمد عابدینی
1389
گاهی خودم به حال خودم گریه می کنم
آن وقت ها که از غم تو شکوه می کنم
شعری که ناشیانه برایت سروده ام
در کادویی ز اشک به تو هدیه می کنم
محمد عابدینی
1384
قطار قافیه در ایستگاه باران بود
و چشم های غزل خیره بر بیابان بود
و یک نفر که دلش مثل شعر می جوشید
و آسمان که لبش ماه بود و خندان بود
محمد عابدینی
1390/7/6