حتی پس از آن توبه و پیمانه شکستن

حتّی پس از آن توبه و پیمانه شکستن
از طعم سبویت نتوان ساده گذشتن

طوفان شده دریای غزل در دلم اما
با لب زده ای بر لب من مُهر نگفتن

این حسرت دیرینه به دل مانده که ایکاش
قسمت بشود ثانیه ای با تو نشستن

گیسوی تو در باد و چه آسان شده بر من
با دیدن این منظره ها شعر نوشتن

هر تار تو تیری به دل و پود تو توری
کی می شود از این همه پیوند گسستن؟

"تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است"
این عادت دل دادن و دل پس نگرفتن

جمع دو سه تا قافیه هرگز شدنی نیست
مثل من و عاقل شدن و دل نسپردن!

محمد عابدینی


حالا که پر کشیده دلم در هوای تو

حالا که پَر کشیده دلم در هوای تو
باید کمی غزل بنویسم برای تو

این جا کنارِ سفره ی دل... پای حرف هام
مثلِ همیشه باز چه خالیست جای تو

بگْذار تا خیالِ تو باشد کنارِ من
بگْذار تا قدم بزنم پا به پای تو

پیچیده چون طنینِ خوشِ نغمه ی "بَنان"
در کوهسارِ خاطره هایم صدای تو

انگار دستِ گرمِ خدا با اشاره ای
انداخت حبّه قلبِ مرا توی چای تو

باید سراغِ سوز تو از مولوی گرفت
پیچیده در تمامِ نیستان نوای تو

تو بی نظیر هستی و تاکید می کنم:
"چیزی که یافت می نشود" هست تای تو

حالا که رفته ای و دلم داغدارِ توست
بگْذار تا ابد بنِشینم به پای تو

محمد عابدینی