چندیست من وضعیت خوبی ندارم

چندیست من وضعیّت خوبی ندارم
خشکیده طبعم... شعر مرغوبی ندارم

هر چند گاهی می نویسم شعری اما
در چنته ام ابیات مطلوبی ندارم

قحطی شده در شهر اشک و بغض انگار
غم دارم... اما چشم مرطوبی ندارم

در ذهن خود دارم غزل بسیار اما
مثل همیشه شعر مکتوبی ندارم

این را خودم هم خوب می دانم... به هر حال
من چهره ی مشهور و محبوبی ندارم

می خواستم طوفان کنم... اما نکردم
این بار هم جز شعر معیوبی ندارم

من را ببخشید... از همان اوّل که گفتم:
چندیست من وضعیّت خوبی ندارم

محمد عابدینی


چقدر خسته ام انگار نیمه جان شده ام

چقدر خسته ام... انگار نیمه جان شده ام
اسیرِ غربتِ شب های اصفهان شده ام

میانِ دلهره های منار جنبان... من
چه بی مقدمه دلتنگِ جمکران شده ام

سی و سه مرتبه زاینده رود خواندم و باز
برای تشنگی شهر روضه خوان شده ام

به آسمان که نیفتاد راهِ من... امّا
به جاش زائرِ باغِ پرندگان شده ام

به لب حلاوتِ طعمِ گز است و من دلتنگ
برای حاج حسین و برادران شده ام

محمد عابدینی