سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هنوز طعم غزل های نوبرت عالی است

هنوز طعم غزل های نوبرت عالی است
و روی دشت لبت جای بوسه ای خالی است

تویی که نقش معمای مشکی زلفت
شبیه ترمه ی زیبای نقشه ی قالی است

دوباره حرف تو شد ... بغض ها ترک خوردند
چه حال و روز غریبی ... عجیب احوالی است

قرار بود تو باشی و من ... من و تو فقط
قرار هست ... نه! این ها نوشته ی فالی است

تو را برای پریدن بهانه کرده دلم
تمام راز پرستو نهفته در بالی است

لجام قافیه را می دهم به دست خودت
که حفظ حرمت مسجد به عهده ی والی است!

محمد عابدینی

هر چند بار ها به هوایت شکست دل

هر چند بار ها به هوایت شکست دل
اما نمی شود که به عشقت نبست دل

دل کندم از تو بارِ دگر سخت و دردناک
اما دوباره چشم براهت نشست دل

جان می کَند همیشه ولی دل نمی کَند
این رسمِ عاشقیست... همین گونه است دل

حاجت به باده های پیاپی نبوده است
با یک دو جرعه از تو شد این گونه مست دل

پایانِ شاهنامه ی این روزگار را
انگار داده است خداوند دستِ دل

با این که هر چه می کشم از دستِ عشقِ توست
از هر چه غیرِ عشقِ تو باید گسست دل

محمد عابدینی


نیست حالم خوب اما باز هم میایستم

نیست حالم خوب امّا باز هم می‌ایستم
زانوانم گرچه زخمی هست و خم، می‌ایستم

گر چه زیرِ پا زمین و گر چه بر سر، آسمان
نقشه‌ها دارد برایم بیش و کم، می‌ایستم

سنگ هم از آسمان یکسر ببارد باز من
پای عشق خویش روی کوهِ غم می‌ایستم

انعکاس ماه در چشم سیاهت دیدنیست
چشم در چشمانِ مستِ قاتلم می‌ایستم

می‌گریزد از بلای عشق هر کس عاقل است
من ولی چون کاملاً دیوانه‌ام می‌ایستم

محمد عابدینی


نوبت عشق می رسد کم کم می رود دست شعر سمت قلم

نوبتِ عشق می‌رسد کم‌کم، می‌رود دستِ شعر سمتِ قلم
می‌نویسم برای جانِ پدر، می‌نویسم برای دخترکم

با خودم حرف می‌زنم گاهی، مثلاً این سوالِ ساده و سخت:
چقدر دوست دارمت طوبا؟ پاسخش هست در دلم مبهم

قلبِ من ملکِ توست سرتاسر، عشق یعنی همین و بس... هر چند
سهمِ بابایت از محبّتِ تو، هست گاهی زیاد... گاهی کم

فکر و ذکر تو ثانیه‌ای، پدرت را رها نخواهد کرد:
نکند طعم غصّه را بچشد، در دل دخترم نباشد غم

پدرت حاضرست صدها بار، جانِ خود را فدا کند که دمی
ننِشیند خدای ناکرده، روی گلبرگِ چشمِ تو شبنم

تو که لبخند می‌زنی پدرت، زیر و رو می‌شود تمام دلش
آه... تکلیفِ دل مشخّص نیست، اشک و لبخند همزمان با هم

آسمان سنگ هم ببارد باز، پدرت سرپناهِ محکمِ توست
پس به قانونِ دخترانه بگیر، دستِ بابای خویش را محکم

محمّد عابدینی