سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حتی پس از آن توبه و پیمانه شکستن

حتّی پس از آن توبه و پیمانه شکستن
از طعم سبویت نتوان ساده گذشتن

طوفان شده دریای غزل در دلم اما
با لب زده ای بر لب من مُهر نگفتن

این حسرت دیرینه به دل مانده که ایکاش
قسمت بشود ثانیه ای با تو نشستن

گیسوی تو در باد و چه آسان شده بر من
با دیدن این منظره ها شعر نوشتن

هر تار تو تیری به دل و پود تو توری
کی می شود از این همه پیوند گسستن؟

"تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است"
این عادت دل دادن و دل پس نگرفتن

جمع دو سه تا قافیه هرگز شدنی نیست
مثل من و عاقل شدن و دل نسپردن!

محمد عابدینی


حالا که پر کشیده دلم در هوای تو

حالا که پَر کشیده دلم در هوای تو
باید کمی غزل بنویسم برای تو

این جا کنارِ سفره ی دل... پای حرف هام
مثلِ همیشه باز چه خالیست جای تو

بگْذار تا خیالِ تو باشد کنارِ من
بگْذار تا قدم بزنم پا به پای تو

پیچیده چون طنینِ خوشِ نغمه ی "بَنان"
در کوهسارِ خاطره هایم صدای تو

انگار دستِ گرمِ خدا با اشاره ای
انداخت حبّه قلبِ مرا توی چای تو

باید سراغِ سوز تو از مولوی گرفت
پیچیده در تمامِ نیستان نوای تو

تو بی نظیر هستی و تاکید می کنم:
"چیزی که یافت می نشود" هست تای تو

حالا که رفته ای و دلم داغدارِ توست
بگْذار تا ابد بنِشینم به پای تو

محمد عابدینی


حال و روزش بد نبود اما کمی بی تاب بود

حال و روزش بد نبود امّا کمی بی تاب بود
صبح تا شب خیره بر تصویرِ توی قاب بود

شوقِ مشهد در دلش غوغا به پا می کرد و او
عادتش هر شب زیارتنامه قبل از خواب بود

داشت در رویا قدم می زد میانِ صحن ها
در مشامش دم به دم عطرِ گلابِ ناب بود

دست هایش را گره زد در ضریح و اشک ریخت
بعد از عمری تشنگی حالا کنارِ آب بود

مرغِ روحش داشت پر می زد در اطرافِ حرم
جسمش امّا در کلاسِ درسِ استصحاب بود

محمد عابدینی


چندیست من وضعیت خوبی ندارم

چندیست من وضعیّت خوبی ندارم
خشکیده طبعم... شعر مرغوبی ندارم

هر چند گاهی می نویسم شعری اما
در چنته ام ابیات مطلوبی ندارم

قحطی شده در شهر اشک و بغض انگار
غم دارم... اما چشم مرطوبی ندارم

در ذهن خود دارم غزل بسیار اما
مثل همیشه شعر مکتوبی ندارم

این را خودم هم خوب می دانم... به هر حال
من چهره ی مشهور و محبوبی ندارم

می خواستم طوفان کنم... اما نکردم
این بار هم جز شعر معیوبی ندارم

من را ببخشید... از همان اوّل که گفتم:
چندیست من وضعیّت خوبی ندارم

محمد عابدینی


چندیست زیارت حرم می خواهم

چندیست زیارت حرم می خواهم
از فاطمه احسان و کرم می خواهم

چندیست قدم زدن به عشقت بانو
در طول خیابان ارم می خواهم

از دست کریم تو هزاران حاجت
یک یک به ازای هر قدم می خواهم

لبخند و سُرور و عشق و شیدایی و مهر
حتی شده گاهی از تو غم می خواهم

حالا که تو بانوی کرامت هستی
من نعمت بی حد و رقم می خواهم

این جا حرم دل است و من از بانو
توفیق حضور دم به دم می خواهم

وابسته به حجم ظرف ایمان من است
گاهی چه زیاد و گاه کم می خواهم

سوهان که به جای خود... ولی از بانو
یک ظرف پر از نبات هم می خواهم

محمد عابدینی