سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای بانک ربا پیشه سرگرم تخلف

ای بانک رباپیشه ی سرگرم تخلّف
باید بنویسیم که با عرض تاسّف

چون اوّل صبح است به خمیازه نوشتیم
با چشم ورم‌کرده و از خواب پر از پف:

تا بوده چنین بوده که حاجت نگرفته‌ست
هر کس که به هر شعبه ی تو یافت تشرّف

سودی نرسیده‌ست به ما از تو مگر با
صد‌ها گره و مانع و سختی و تکلّف

این چرخ فقط وفق تو چرخیده همه عمر
یک بار ضرر کن تو هم از روی تصادف

با وسوسه ی وام در اموال خلایق
در قالب اقساط نمودی تو تصرّف

ای کاش مدیریّت سیلوی زمان، بانک
در دست کسی بود به زیبایی یوسف

ما شاعر دردیم و محال است بگوییم
از روی زبان‌بازی و از روی تعارف

سرخی زبان حاصل خون جگر ماست
بر بانک پر از حیله و نیرنگ و ربا اُف!

محمد عابدینی
1398/9/28


ای آرزوی آخر غول چراغ ها

ای آرزوی آخر غول چراغ‌ها
تصویر رفتنت خبر تلخ زاغ‌ها

باید شبی بچینمت از شاخه‌ای  که نیست
ای سیب سرخ گم‌شده در ذهن باغ‌ها

در شعله‌های خرمن گویسوی سرکشت
حق میی دهم که تازه شود زخم داغ‌ها

دارند در مسابقه چون اسب می دوند
با آرزوی فتح تو حتّی چلاغ‌ها

شاید همین مشابهت خواهرانه بود
تفسیر درد مشترک باجناغ‌ها

گفتند هست قافیه ی دیگری، بگو
گفتم که نیست قافیه جای...

محمد عابدینی


پشت لبخند من غمی جاریست

پشتِ لبخندِ من غمی جاریست
خنده‌هایم؟ نپرس! اجباریست

روحِ خلّاقِ کودکِ شعرم
خسته از قصّه‌های تکراریست

واژه‌ها بغض کرده‌اند انگار
روی دوش ترانه‌ام باریست

گر چه پایانِ راهِ شب صبح‌ است
بعد از این صبح هم شبِ تاریست

پشتِ سر جاده‌های یکطرفه
روبرویم دوباره دیواریست

تیغ در دستِ عشق… این یعنی
تک تکِ زخم‌های من کاریست

آه… اگر رخصتی بخواهد مرگ
مطمئن باش پاسخم آری‌ست

آقای‌محمد
1 مرداد 1401


ای اتفاق سرزده ناگهانیم

ای اتّفاقِ سرزده‌ی ناگهانی‌ام
در حسرتِ وصالِ تو سر شد جوانی‌ام

 عمریست خیره مانده خیالم به عکسِ تو
‌عمریست پشتِ پنجره‌ی لَن‌ْتَرَانِی‌ام

 در جست‌وجوی عشقِ تو افتادم از نفس
با این همه مقاومت و سخت‌جانی‌ام

 دل کنده‌ام از عشق و شد این راز آشکار
در بندهای محکمِ کفشِ کتانی‌ام

 آهسته آه می‌کشد و سرد می‌شود
فنجانِ چای تازه‌دمِ زعفرانی‌ام

 محمّد عابدینی


آهای دلخوشی محض بی نهایت من

آهای دلخوشی محضِ بی‌نهایتِ من
تو را قسم به خدا... کن کمی رعایتِ من

من از تو پیشِ خدا برده‌ام شکایت‌ها
چه ساده‌ام... به کجا می‌رسد شکایتِ من؟

همین که حالِ مرا دید، شیخ با خود گفت
که بهتر است کشد دست از هدایتِ من

نشسته‌ام به تماشای جای خالی تو
حکایتی شده این روزها حکایتِ من

هوا هوای تو شد، ناگهان غزل گل کرد
فقط به عشقِ تو ای عشقِ بی‌نهایتِ من

محمد عابدینی
1400/4/15