سفارش تبلیغ
صبا ویژن

­­اصلا این ماه عجب حال و هوایی دارد

­­اصلا این ماه عجب حال و هوایی دارد
رمضان در دلِ خود کرب و بلایی دارد

کامِ خشکیده و لب‌های ترک‌خورده‌ی ما
در تبِ روضه‌ی تو شور و نوایی دارد

پای سجّاده‌ی اِحیا و مناجات و سحر
جز ولای تو دلِ ما چه دعایی دارد؟

بارها عهد شکستیم و تو با ما ماندی
چه کسی جز تو چنین مهر و وفایی دارد؟

مال و جان؟ همسر و فرزند؟ قبول است آقا
کربلایی شدنِ ما چه بهایی دارد؟

دست می‌گیرد و دل می‌برد و می‌بخشد
این حسین کسیت که این گونه عطایی دارد؟

دلمان لک زده یک بار زیارت برویم
دلِ غمدیده‌ی ما نیز خدایی دارد

با لبِ تشنه و در گرمی ظهرِ رمضان
بردنِ نامِ تو آقا چه صفایی دارد

محمّد عابدینی


اصرار نکن ما شدن ما شدنی نیست

اصرار نکن، ما شدنِ ما شدنی نیست
تردید نکن، این گره‌ها وا شدنی نیست

این مثنوی حسرت و بغض و غم و آهم
در دفترِ اشعارِ دلت جا شدنی نیست

صد ابر اگر تا ابدُ الدّهر ببارند
این برکه‌ی قحطی‌زده دریا شدنی نیست

در فرشِ غزل نقشِ تو را بافته‌ام تا
این فاصله را پُر کنم، امّا شدنی نیست

کم وعده بده، موسمِ انگور گذشته‌ست
این غوره‌ی هجر است که حلوا شدنی نیست

دلبسته به مویی شده ام‌، سرنخِ این عشق
در خرمنِ گیسوی تو پیدا شدنی نیست

من دور تو می‌گردم و می‌گردم و این دور،
هر چند محال است ولی ناشدنی نیست

محمّد عابدینی


اشک هایم خبر از درد مداوم دارد

اشک‌هایم خبر از دردِ مداوم دارد
دلِ من سمتِ کسی شیبِ ملایم دارد

بر لبم خنده‌ی تلخیست ولی می‌دانی
پشتِ این خـنده کسی گریه‌ی قایم دارد

خنده‌ات حافظه‌ی چشمِ مرا پُر کرده‌ست
صفحه‌ی قلبِ من از چهره‌ی تو تِم دارد

صفِ مژگانِ سیه‌پوش و شبی بارانی،
حرمِ چشمِ تو یک عالَمه خادم دارد

موجِ زلفِ تو خداوندِ مرا ثابت کرد
نظمِ گیسوی پریشانِ تو ناظم دارد

گاه مضمونِ غزل رازِ پشیمانی‌هاست
بیت‌هایم خبر از یک دلِ نادم دارد

شعرم آشفته و گنگ است ولی انصافاً
معنی و قافیه و قالبِ سالم دارد

دوش در عالمِ رویام به سعدی گفتم:
شاعری کارِ شما نیست عمو! لِم دارد

غزلم بابِ دلت نیست، خودم می‌دانم
گفتنِ شعر کمی حوصله لازم دارد

پادشاهی تو! بزن تکیه به تختِ غزلم
شهرِ شعرِ من از این ثانیه حاکم دارد

محمّد عابدینی


آسمان غزل ابریست دلم غم دارد

آسمانِ غزل ابریست، دلم غم دارد
حجمِ دلتنگی‌ام آغوشِ تو را کم دارد 

لحظه‌ای مکث کن و خوب ببین: این عاشق
زیرِ بارِ غمِ عشقت کمری خم دارد

 سهمِ من از تو فقط حسرت و اشک است، ببین
عشق در چنته‌ی خود اشکِ دمادم دارد

 عشقِ تو بر لبش آرامشِ محض است ولی
در سرش توطئه‌ی زلزله‌ی بم دارد

بر لبِ تشنه‌ام آثارِ سوالی پیداست
آه، امّا لبِ تو پاسخِ مبهم دارد

محمّد عابدینی


از همان اول برایم فکر هایی داشتی

از همان اوّل برایم فکرهایی داشتی
بهرِ من می‌مردی، امّا خونبهایی داشتی

سادگی کردم و گر نه بود روشن مثلِ روز
از همان آغاز تصمیمِ نهایی داشتی

ماجرای ما ندارد این همه پیچیدگی
من قفس بودم، تو هم قصدِ رهایی داشتی

کاش می‌دانستم از اوّل که در بازارِ عشق
مثلِ هر جنسِ نفیسی تو بهایی داشتی

ساده دل بردی و پس دادی دلم را ساده‌تر
از همان اوّل برایم فکرهایی داشتی

محمّد عابدینی