سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وحدت تقیه نیست برادر تفکر است

وحدت تقیه نیست برادر تفکر است
اندیشه ای که در جریان تطور است

از شدت جهالت ارباب تفرقه
انگشت بر دهان جهان از تحیر است

خنجر کشیده اند به حلقوم اتحاد
این فکر نیست جلوه ای از یک تحجر است

گفتند اهل بیت حریم خداست دل
این خانه خداست که غرق تنفر است؟

با نام دین همیشه به دین ضربه می زنند
از دست این گروه دل مومنین پر است

با پوند انگلیس دم از شیعه می زنند
این نیست حرف شیعه که نوعی تمسخر است

دشمن دلش نسوخته هرگز به حال دین
حالا اگر که سوخته جای تدبر است

حالا که امر کرده به وحدت ولی امر
تنها دلیل فتنه گری ها تکبر است

در خانه هست یک کس و یک حرف هم بس است
این بار آخر است که کارم تذکر است

محمد عابدینی


می خواستم رفیق تو باشم ولی نشد

می خواستم رفیق تو باشم ولی نشد
انگشتر عقیق تو باشم ولی نشد

دریای بی کرانه ی موّاج بودی و
می خواستم غریق تو باشم ولی نشد

می خواستم در این تب رندانه، طبق عشق
مستانه زیر تیغ تو باشم ولی نشد

تو پیر ماه روی خرابات باشی و
من سالک طریق تو باشم ولی نشد

مشکل ترین معادله ی عشق باشی و
من پاسخ دقیق تو باشم ولی نشد

آقای حاج همّتِ معروفِ جبهه ها!
می خواستم رفیق تو باشم ولی نشد

محمد عابدینی

من یک جوان از دودمان حیدرم بانو

من یک جوان از دودمانِ حیدرم بانو
خالیست دستانم ولی یک لشگرم بانو

حالا که پرچم را به دستِ نسلِ من دادی
تا آخرِ خط این علَم را میبرم بانو

هر روز با شوقِ طوافِ گنبدت آرام
از بامِ صحنت چون کبوتر میپرم بانو

شوقِ شهادت در نگاهم میخورد پیوند
با اشکِ فرزندان و بغضِ همسرم بانو

دارد صدای تیر و ترکش می رسد از شام
این تیر و ترکش را به جانم میخرم بانو

تا جان به تن دارم نخواهم داد بی تردید
رخصت که خط افتد به دیوارِ حرم بانو

یک شب چراغان می کنم صحنِ حریمت را
با چلچراغِ زخم های پیکرم بانو

محمد عابدینی


مملکت وقتی بیفتد دست بی فرهنگ ها

مملکت وقتی بیفتد دست بی فرهنگ ها
دور خواهد شد سیاست از شرف فرسنگ ها

در سخن نام ولایت در عمل اما چه سود؟
حرمت آئینه را دادند دست سنگ ها

یک نفر وقتی که امیدش به لطف دشمن است
می شود نامید او را پادشاه ننگ ها

کاش می فهمید شیخ ساده خوشبین ما
نیست هرگز ساده لوحی پاسخ نیرنگ ها

مدعی لاف حقوقی می زند اما خودش
تا قیامت هست مدیون همین سرهنگ ها

محمد عابدینی
تیر 1396


گفتی سلام احوالتون امروز خوب است ؟

گفتی سلام؛ احوالتان امروز خوب است؟
این عکس ها، تصویر ها، مال جنوب است؟

گفتم سلام؛ آری بیا بنشین کنارم
گاهی کمی یادآوری بد نیست خوب است

این است عکس کربلای فکّه این جا
آرامشی محسوس مهمان قلوب است

در وادی اعجاز در اروند و والفجر
حتّی عصای موسوی یک تکّه چوب است

ده ها ستاره رفته اند و جایشان در
دامان شب های هویزه نقره کوب است

خون کرده این غربت دل هفت آسمان را
این جا شلمچه عصر نه؛ تنگ غروب است

این آخری تصویر شرهانی است بی شک
اینجا زمین آیینه ی غیب الغیوب است

وقتی غبار ننگ دنیا را گرفته
یاد شهید و جبهه در حدّ وجوب است

اینجا نبردی سخت بر پا بوده امّا
امروز شاید خاکریز ما کُلوب است

باید خودت فیلتر کنی پای خودت را
میدان مین در فیسبوک و یوتیوب است

امروز باید مرد باشی تا نیفتی
دنیا پر از خمپاره ی شصت ذنوب است

محمد عابدینی