سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حال و روزش بد نبود اما کمی بی تاب بود

حال و روزش بد نبود امّا کمی بی تاب بود
صبح تا شب خیره بر تصویرِ توی قاب بود

شوقِ مشهد در دلش غوغا به پا می کرد و او
عادتش هر شب زیارتنامه قبل از خواب بود

داشت در رویا قدم می زد میانِ صحن ها
در مشامش دم به دم عطرِ گلابِ ناب بود

دست هایش را گره زد در ضریح و اشک ریخت
بعد از عمری تشنگی حالا کنارِ آب بود

مرغِ روحش داشت پر می زد در اطرافِ حرم
جسمش امّا در کلاسِ درسِ استصحاب بود

محمد عابدینی


چقدر شکر کنم این همه محبت را

چقدر شکر کنم این همه محبّت را
چقدر سجده کنم این شکوه و شوکت را

دلم خوش است به الطافِ بی نهایتِ تو
تویی که فرض نمودی به خویش رحمت را

همیشه حفظ نمودی تو آبروی مرا
منی که حفظ نکردم حریم و حرمت را

برس به داد منِ خسته ای رحیمِ غفور
که بارِ معصیتم کرده طاق طاقت را

به فکر و جان و تنم قوّتی عنایت کن
که با شکیب تحمّل کنم مشقّت را

شنیده ام که مناجات و ذکر شیرین است
به کامِ من بچشان طعمِ این حلاوت را

به شوقِ وصل تو در این مسیر خواهم ماند
که طی کنم به هوای تو این مسافت را

محمّد عابدینی
1398.8.11


با کوله بار ندبه و بر بغض ها سوار

با کوله بارِ ندبه و بر بغض ها سوار
می آید از مسیر، کسی مثلِ جویبار

با واژه های سردِ زمستانِ غیبتش
ده قرن عاشقانه سرودیم از بهار

ده قرن خشکسالی و ده قرن تشنگی
ده قرن استغاثه و ده قرن انتظار

چیزی نمانده در دلِ تقویم ها مگر
شب های سالخورده و یک صبحِ بی قرار

مولای جمکرانی من! مثلِ ابر ها
بر تشنه زارِ خسته این بیت ها ببار

محمد عابدینی