ای معمای نگاهت مشکل بی خواب ها

ای معمّای نگاهت مشکلِ بی خواب ها
کارِ موهایت پریشان کردنِ بی تاب ها

پشتِ نستعلیق را ابروی تو خواهد شکست
متنِ گیسویت پر از آرایه ها... اطناب ها

نام تو دارد به هم می ریزد علم نحو را
حسِّ پنهان در حروفت برتر از اِعراب ها

روحِ "تخییر"م "برائت" دارد از هر "احتیاط"
سوختن در شوقِ تو مَجرای "استصحاب" ها

باب دین و عقل را بستی ولی "کافی" نبود
شد جنودِ عشق آخر فاتحِ این باب ها

نیش ها باید که نوشید از سبویت عشق را
ای عسل تر از عسل ها... ناب تر از ناب ها

لنز ها هر وقت بی پروا نگاهت می کنند
ماه پیدا می شود در آسمانِ قاب ها

بر سرم آوار ها آورد زلزالِ لبت
آن چه تقسیم اراضی کرد با ارباب ها

محمد عابدینی

ای کاش این چنین به تو باور نداشتم

ای کاش این چنین به تو باور نداشتم
با این که از خیالِ تو بهتر نداشتم

بیتُ المقدّسِ غزلم عشق بود و من
جز آرزوی فتحِ تو در سر نداشتم

یک گام بر نداشتی امّا تمامِ عمر
چشم از مسیرِ آمدنت بر نداشتم

در قابِ خاطرات تو تصویرِ روشنی
از جمله های صحبتِ آخر نداشتم

یک لحظه مکث کردم و دیدم که در دلم
حسّی که داشتم به تو دیگر نداشتم

محمّد عابدینی


پشت لبخند من غمی جاریست

پشتِ لبخندِ من غمی جاریست
خنده‌هایم؟ نپرس! اجباریست

روحِ خلّاقِ کودکِ شعرم
خسته از قصّه‌های تکراریست

واژه‌ها بغض کرده‌اند انگار
روی دوش ترانه‌ام باریست

گر چه پایانِ راهِ شب صبح‌ است
بعد از این صبح هم شبِ تاریست

پشتِ سر جاده‌های یکطرفه
روبرویم دوباره دیواریست

تیغ در دستِ عشق… این یعنی
تک تکِ زخم‌های من کاریست

آه… اگر رخصتی بخواهد مرگ
مطمئن باش پاسخم آری‌ست

آقای‌محمد
1 مرداد 1401


ای اتفاق سرزده ناگهانیم

ای اتّفاقِ سرزده‌ی ناگهانی‌ام
در حسرتِ وصالِ تو سر شد جوانی‌ام

 عمریست خیره مانده خیالم به عکسِ تو
‌عمریست پشتِ پنجره‌ی لَن‌ْتَرَانِی‌ام

 در جست‌وجوی عشقِ تو افتادم از نفس
با این همه مقاومت و سخت‌جانی‌ام

 دل کنده‌ام از عشق و شد این راز آشکار
در بندهای محکمِ کفشِ کتانی‌ام

 آهسته آه می‌کشد و سرد می‌شود
فنجانِ چای تازه‌دمِ زعفرانی‌ام

 محمّد عابدینی


آهای دلخوشی محض بی نهایت من

آهای دلخوشی محضِ بی‌نهایتِ من
تو را قسم به خدا... کن کمی رعایتِ من

من از تو پیشِ خدا برده‌ام شکایت‌ها
چه ساده‌ام... به کجا می‌رسد شکایتِ من؟

همین که حالِ مرا دید، شیخ با خود گفت
که بهتر است کشد دست از هدایتِ من

نشسته‌ام به تماشای جای خالی تو
حکایتی شده این روزها حکایتِ من

هوا هوای تو شد، ناگهان غزل گل کرد
فقط به عشقِ تو ای عشقِ بی‌نهایتِ من

محمد عابدینی
1400/4/15