هر چند که آغوش تو را داده ام از دست

هر چند که آغوشِ تو را داده‌ام از دست
‏از دور حواسم به نفس‌های تو هم هست

مشغول تماشای تو از دورم و انگار
‏چشمانِ تو مهمانیِ دل‌های شکسته‌ست

احوال عجیبی‌ست، دلم پیش تو امّا
‏گهگاه کمی خسته و گهگاه کمی مست

انصاف بِده… مانده مگر چاره‌ی دیگر
‏جز این که به چشمان پر از سِحر تو دل بست؟

حسم به تو هر چند حقیقی‌ست ولی حیف
‏این نیز به افسانه‌ی زیبای تو پیوست

1401/3/30
محمّد عابدینی


به فکر رویت ماه تو در شب تارم

به فکرِ رؤیتِ ماهِ تو در شبِ تارم
|اگر چه خسته‌ام اما هنوز بیدارم

شب‌ست و چشمِ ترم مانده ‌است‌ خیره هنوز
به قابِ خالی عکسِ تو روی دیوارم

به عشقِ از تو نوشتن، شبیهِ شاعرها
میانِ بقچه‌ی ذهنم کمی غزل دارم

دوباره حرفِ تو شد، این بهانه کافی بود
به سمتِ عشقِ تو کج شد مسیر افکارم

هوا هوای تو شد، بغض‌ها ترک خوردند
همین که نام تو آمد میانِ اشعارم

و باز قایقِ دل در مسیرِ طوفان‌هاست
گره به لطفِ تو افتاده است در کارم

کم از تو زخم نخوردم به دل ولی هرگز
نخواستم که از این عشق دست بردارم

تمامِ خاطره‌هایم پر از نبودنِ توست
همیشه خاطره‌ها داده‌اند آزارم

و حرفِ آخرِ من را بخوان و بعد برو
اگر تو عشق نباشی از عشق بیزارم!

14011/4/8
محمّد عابدینی


می خندی و دل همه را می کشی به بند

می‌خندی و دل همه را می‌کشی به بند
ای سوژه‌ی همیشه‌ی عکاسیم… بخند

ای شاهکارِ محض بگو طبقِ نرخِ عشق
این برقِ ماه‌طورِ دو چشمِ شبِ تو چند؟

عطرِ تو… گرمیِ نفست… طعمِ بودنت
معجونِ زعفران و هل و چای و حبّه‌قند

حتی اگر دوباره نباشم پسند تو
من باز هم دوباره تو را می‌کنم پسند

حتی به امرِ مرگ رهایش نمی‌کند
وقتی کسی به روحِ کسی شد علاقمند

من پای عهد و عشق تو ماندم تمام عمر
با این که عقل موعظه فرمود و داد پند

القصه هر زمان که شنیدی جناب عقل
فرمود دل نبند، بگو چشم و دل ببند

1401/4/4
محمّد عابدینی


آن قدر دور تو داده دلم را آزار

آن‌قدَر دوری تو داده دلم را آزار
که شده وِردِ زبانم غزلِ مسئله‌دار

یادم افتاد شبی لحظه‌ی عاشق شدنم
سقفی از خاطره‌ها روی سرم شد آوار

رنجِ بسیار کشیدم، عرقم جاری شد
پیچِ قلبِ تو ولی سفت نشد با آچار

ریزگردِ دلِ من محوِ هوای غمِ توست
چند وقتی‌ست که هستم به هوای تو دچار

بخورد بر کمرت بیل که یک مرتبه هم
یادی از من ننمودی به پیامی ای یار

پیچِ گیسوی تو ماشینِ دلم را چپ کرد
مشکلاتِ من و تو چاره ندارد انگار

من که آسان به تو دلبسته شدم، دل دادم
این تو بودی که به من سخت گرفتی هر بار

محمّد عابدینی


اصرار نکن ما شدن ما شدنی نیست

اصرار نکن، ما شدنِ ما شدنی نیست
تردید نکن، این گره‌ها وا شدنی نیست

این مثنوی حسرت و بغض و غم و آهم
در دفترِ اشعارِ دلت جا شدنی نیست

صد ابر اگر تا ابدُ الدّهر ببارند
این برکه‌ی قحطی‌زده دریا شدنی نیست

در فرشِ غزل نقشِ تو را بافته‌ام تا
این فاصله را پُر کنم، امّا شدنی نیست

کم وعده بده، موسمِ انگور گذشته‌ست
این غوره‌ی هجر است که حلوا شدنی نیست

دلبسته به مویی شده ام‌، سرنخِ این عشق
در خرمنِ گیسوی تو پیدا شدنی نیست

من دور تو می‌گردم و می‌گردم و این دور،
هر چند محال است ولی ناشدنی نیست

محمّد عابدینی