لب تشنه ترین زائر دریای سرابم
لب تشنه ترین زائر دریای سرابم
دلداده و درمانده و در دام شرابم
شک نیست که تقصیر دو چشم شب او بود
این گونه که دیوانه و سرمست و خرابم
محمد عابدینی
1389
لب تشنه ترین زائر دریای سرابم
دلداده و درمانده و در دام شرابم
شک نیست که تقصیر دو چشم شب او بود
این گونه که دیوانه و سرمست و خرابم
محمد عابدینی
1389
گفته بودی باز می گردی دو چشمم باز ماند
داستانی که شروعش کرده بودی باز ماند
پا به پای قصه می بردی خیالم را ولی
کاروانِ قصّههایت در همان آغاز ماند
آسمان انگار پشتِ پلکهایت خفته است
بالهای قلبِ من در حسرتِ پرواز ماند
من غزل بودم رهایم کرد دستی ناتمام
شاهِ شطرنجی که تا آخر همان سرباز ماند
از بهای عشق پرسیدم نوشتی: آه و اشک
پاسخت امّا میانِ هالهای از راز ماند
محمد عابدینی
14 بهمن 96
گاهی خودم به حال خودم گریه می کنم
آن وقت ها که از غم تو شکوه می کنم
شعری که ناشیانه برایت سروده ام
در کادویی ز اشک به تو هدیه می کنم
محمد عابدینی
1384
کرده ای با غم خود پشت مرا چون پل خم
و به من لطف نمودی و عطا کردی غم
چشم من چشمه ی موج است وگرنه اطلس
برکه ای بود که با اشک فراقت شد یم
نوسان دلم از جنبش سرخ لب توست
می پرد کنتورم از برق نگاهت هر دم
گر چه خورشید مرا از دل صبحم بردی
سائل رند شب جمعه ی چشمان توام
نه فقط من به لبم داغ گناهت مانده
لب خسرو لب فرهاد لب مجنون هم
شهر آباد دلم هر چه مقاوم باشد
می شود بر اثر زلزله ی یادت بم
شعرم آشفته و گنگ است خودم می دانم
اسب وحشی غزل کرده ز مضمون تو رم
قطار قافیه در ایستگاه باران بود
و چشم های غزل خیره بر بیابان بود
و یک نفر که دلش مثل شعر می جوشید
و آسمان که لبش ماه بود و خندان بود
محمد عابدینی
1390/7/6