سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاید خدا اینگونه می خواهد اگر گاهی

شاید خدا این گونه می خواهد، اگر گاهی
گم می شود راهی، هویدا می شود راهی

خم می شود زانوی قلبم زیر این احساس
باید شکست این بغض را با تیشه ی آهی

این موج بر می گردد از دریا، تحمّل کن
این را نمی فهمد تنِ بی تابِ یک ماهی

هر بیت و هر شعری که می گویم برای توست
حالا اگر کوهی شود، حالا اگر کاهی

یک یک غزل ها را به نامت می کنم اما
تو باز هم من را برای خود نمی خواهی

محمد عابدینی


شاید خودت حس کرده باشی دیده باشی

شاید تو هم حس کرده باشی، دیده باشی
گاهی خودت از سایه ات ترسیده باشی

شاید تو هم مانند من گاهی شکستی
از دست خود هم بار ها رنجیده باشی

گاهی میان روز روشن، مثل آدم
با دست حوّا سیب خود را چیده باشی

فرهاد از عشقش به شیرین گفته باشد
امّا تو تنها زیر لب خندیده باشی

یک عمر در حال دویدن باشی امّا
تنها فقط دور خودت چرخیده باشی

یک روز با گندم زمین خوردی، عجیب است
حالا به این یک لقمه نان چسبیده باشی

هم زیر باران چتر خود را بسته باشی
هم مثل دشت تشنه ای تفدیده باشی

سر را تکان دادی، کشیدی آه، امّا
شاید تو هم حرف مرا نشنیده باشی

محمد عابدینی


سنگین تر از مصیبت تو درد و داغ نیست

سنگین تر از مصیبت تو درد و داغ نیست
وقتی که روی قبر تو حتی چراغ نیست

مست اند از سبوی کلامت زراره ها
سروی به امتداد تو در طول باغ نیست

پر می کشد کبوتر احساس من ولی
جز بر فراز گنبد تو اشتیاق نیست

حل می شود شبانه معمای بغض ها
راهی برای رد شدن از این فراق نیست

در بارگاه خاکی تو غربتی است که
حتی میان سوریه، حتی عراق نیست

مثل علی مسافر این کوچه ها شدی
این مثل مرتضی شدنت اتفاق نیست

محمد عابدینی

زخمی عمیق داغ تو بر دل نشانده است

زخمی عمیق داغ تو بر دل نشانده است
عشق تو کار را به کجاها کشانده است؟

جوری دلم گرفته که انگار محتشم
بالای منبر غزلم روضه خوانده است

حسّی غریب، خواهشی از جنسِ آسمان
از بامِ شعر، مرغِ دلم را پرانده است

در حسرتِ عزای تو تقویمِ قلبِ من
ذی‌القعده را به ماهِ محرّم رسانده است

دارد به گوش می‌رسد از دور نوحه‌ای...
تا ماهِ ماتمِ تو چهل روز مانده است

محمّد‌عابدینی
31تیر98


روی دوش کلمات غزلم باری هست

روی دوش کلمات غزلم باری هست
آه، انگار تو را با دل من کاری هست

بیت الاحزان شده ابیات غزل در غم تو
پشت هر بیت از این کوه غم آواری هست

کوچه ها دلهره دارند، فدک بی تاب است
"در و دیوار گواهی بدهد کاری هست"

شعله ها باز گلستان شده بودند امّا
هر کجا شاخه گلی هست، بر آن خاری هست

زیر تابوت تو زانوی علی می لرزد
در دلش مثل خودت حسرت دیداری هست

نه برای تو دگر مثل علی یاری بود
نه دگر همسر مظلوم تو را یاری هست

نشد امروز بگرید علی امّا صد شکر
پس از این روزِ پر از درد، شب تاری هست

محمد عابدینی