سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوستت دارم بفهم این اتفاق ساده را

دوستت دارم بفهم این اتفاق ساده را
درک کن این حسّ ناب و بِکر و فوق العاده را

کاروان خاطراتت می رود از ذهن راه
می دوم دنبال تو تا انتهای جاده را

در قنوتم التماست می کنم ای ابر عشق
تا خودت یک روز بارانی کنی سجاده را

زیر سقف پلک ها با بند مژگان بسته ام
این دو چشمِ لحظه ای بر چشمِ تو افتاده را

آخرش با شعله ی عشقت به آتش می کشی
این غزل های برای سوختن آماده را

محمد عابدینی


دوباره چشم سیاه تو خیره سر شده است

دوباره چشم سیاه تو خیره سر شده است
و این برای من امروز دردسر شده است

در آتشی که تو افروختی میان دلم
تمام زندگی ام باز شعله ور شده است

از آن زمان که تو مضمون شعر من شده ای
غزل نوشتنم انگار ساده تر شده است

میان این همه عید سعید در تقویم
دوباره قسمت من سیزده بدر شده است

به پای قافیه پیچیده پیچک زلفت
و رشته رشته ی موی تو حیله گر شده است

تو پرخروشی و در موج های گیسویت
تمام درک من از عشق غوطه ور شده است

حواسپرت تو هستم... ببخش... این حالت
همیشه بوده و چندی است بیشتر شده است

محمد عابدینی


دلم گرفته تو باید کنار من باشی

دلم گرفته تو باید کنار من باشی
دلم عجیب هوس کرده یار من باشی

چقدر جای تو خالیست در حوالی من
قرار بود همیشه قرار من باشی

قرار بود بتابی به دشت زندگی ام
و ماه روشن شب های تار من باشی

پر از سکوت زمستان حسرتم باید
بیایی از دل سرما بهار من باشی

دلم برای تو تنگ است بی قرار توام
دلم گرفته تو باید کنار من باشی

محمد عابدینی


دلم غرق غم سخت افسرده ام

دلم غرقِ غم، سخت افسرده‌ام
پُر از بغض‌های ترک‌خورده‌ام

چه آورده عشقِ خزان بر سرم
که امروز این‌گونه پژمرده‌ام

ببین کوله‌بارِ غمت را که من
کشیدم شب و روز بر گُرده‌ام

نترسانم از وعده‌های عذاب
که من در جهنُم به سر بُرده‌ام

تو پیشِ خودت فکر کن زنده‌ام
ولی مطمئن باش من مرده‌ام!

محمد عابدینی
1400.3.20


دلم عجیب گرفته ست آسمان ابری است

دلم عجیب گرفته ست آسمان ابری ست
کنار سفره ی ما جای یک نفر خالی ست

اتاق کوچک او ساکت است و من با رشک
به تخت خالی او خیره می شوم با اشک

و پیرمرد به دستش عصای ایمان بود
همیشه روی لبش آیه های قرآن بود

نخواست تا که زمینگیر این قفس بشود
و با غریبی این شهر همنفس بشود

پدربزرگ خدا بی سوال خواهد داد
به جای پای شکسته دو بال خواهد داد

محمد عابدینی