سفارش تبلیغ
صبا ویژن

منظورت از کنایه زدن چیست خوب من؟

منظورت از کنایه زدن چیست خوب من؟
گاهی کمی ملاحظه بد نیست خوب من

حالا که بند بند وجودم به بند توست
دیگر نمیشود بروی... ایست! خوب من

یک بیت طعم رفتن و یک بیت عطر راه
قصدت از این مشاعره ها چیست خوب من؟

دارد به سر هوای شکستن سبوی بغض
این زخم ها بهانه ی خوبیست خوب من

گفتی که سخت بر سر این عهد مانده ای
پس این که ساده می شکند کیست خوب من؟

بی شک نمی دهد به تو آموزگار عشق 
در امتحان مهر و وفا بیست خوب من

با من بمان... بدون تو هرگز نمی شود
حتّی برای ثانیه ای زیست خوب من

محمد عابدینی


من یک جوان از دودمان حیدرم بانو

من یک جوان از دودمانِ حیدرم بانو
خالیست دستانم ولی یک لشگرم بانو

حالا که پرچم را به دستِ نسلِ من دادی
تا آخرِ خط این علَم را میبرم بانو

هر روز با شوقِ طوافِ گنبدت آرام
از بامِ صحنت چون کبوتر میپرم بانو

شوقِ شهادت در نگاهم میخورد پیوند
با اشکِ فرزندان و بغضِ همسرم بانو

دارد صدای تیر و ترکش می رسد از شام
این تیر و ترکش را به جانم میخرم بانو

تا جان به تن دارم نخواهم داد بی تردید
رخصت که خط افتد به دیوارِ حرم بانو

یک شب چراغان می کنم صحنِ حریمت را
با چلچراغِ زخم های پیکرم بانو

محمد عابدینی


من مرده ام انگار هستم سرد و بی جان

من مرده ام انگار... هستم سرد و بی جان
از بس که خون کردی دلم را نامسلمان

از چشم های تیره ات هم تار تر بود
شب های بی باران و بی مهتابِ تهران

عمریست من را در پیِ خود می دوانی
با این دو پای خسته... با این کامِ عطشان

گاهی به گوشم می رسد آواز سهراب
از دشت های بی کرانِ سمتِ کاشان

تو زیرِ باران بی امان می رقصی آیا؟
یا یا پشتِ اشکم می شود تصویر لرزان؟

وقتی لبم اسرار خود را با لبت گفت
لب های من را مُهر کردی... مِهرِ کتمان

باید تو را پیدا کنم هر جا که باشی
ساری... خراسان... انزلی... تبریز... کرمان

گرگان و یزد و سیستان... گیلان و قزوین
در جستجویت می دوم استان به استان

دریا فقط حرفِ مرا می فهمد و بس
ای موج من را سمتِ ساحل برنگردان

دنبالِ سربازِ دلم می گردم ای عشق
در لشگرِ گیسوی تو گردان به گردان

با هر بهانه باز می گردی به ذهنم
با سردیِ آبِ خنک... با گرمیِ نان

با سحرِ چشمانت معمّا های من را
حل می کنی جدول به جدول سخت و آسان

گاهی نیازی نیست تا چیزی بگوییم
باید قدم زد با تو در طولِ خیابان

با گوشه ی چشمِ تو بی پروا نهادم
گوی دلم را در دلِ میدانِ چوگان

وقتی جدایی سرنوشتِ تلخ ما هست
برخیز... بسم الله... ای چاقوی زنجان

محمد عابدینی


من عاشقم باور نداری حال من را؟

من عاشقم... باور نداری حالِ من را؟
حافظ بیاور تا ببینی فالِ من را

حرفِ مرا باور نداری؟... مشکلی نیست
از چشم های خود بپرس احوالِ من را

یک عمر در خود ریختم... یکباره امشب
عشقت به حرف آورده طبعِ لالِ من را

تو آسمان بودی و با سحرِ نسیمت
لبریز از پرواز کردی بالِ من را

مالِ خودت کردی تمام عمرِ من را
هر روزِ من... هر ماهِ من... هر سالِ من را

دستانِ تو باید مرا یک روز می چید
حتّی همین تک بیت های کالِ من را

محمد عابدینی


من را که یادت هست؟ آری من همانم

من را که یادت هست؟... آری! من همانم
هر چند قدری پیر و قدری قد کمانم

فرقی ندارد حال من امروز و دیروز
شاید کمی دلبسته تر... اما همانم

از بس که مضمون تو را نوشیده طبعم
دارد غزل می ریزد از کنج دهانم

عمریست دنبال تو ام... عمریست از پا
افتاده ام... اما خودم را می کشانم

زخمی که تنها یادگارت بوده و هست
مانند داغت بر دل خود می نشانم

من عهد بستم پای تو می مانم ای عشق
بگذار پای عهد و پیمانم بمانم

محمد عابدینی